باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان ...
[ یک شنبه 15 / 6 / 1398برچسب:جملات زيبا،پاييز,
] [ 12:15 AM ] [ Maedeh ][
:.:.pranc.:.:.کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود ، که برای بیان کردن
| ||||
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری ! که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری … فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ، دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد
'،
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان ...
بوی مهر
باز بوی دفتر
پاک کن های سفید
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسید
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دخترکی سر به هوا
دختری نازکه نامش کبراست
و د ه ها سال است
قول ها داده به خود
و گرفته تصمیم
که دگربار، کتاب خود را
باز جا نگذارد. شب به زیر باران
آن کتاب کهنه
هچنان خیس و چروکیده و باران زده است
باز هم سال دگر
باز پاییز دگر
باز تصمیم دگر
باز کوکب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگین پهن است
و کدام از ماها
در پس این همه سال …
حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم
همچنان با او نیست؟
خوش به حال عباس!
خوش به حال کبری!
خوش به حال حسنک!
که همه دغدغه شان
سفره و دفتر خیس است و صدای یک بز
خوش به حال همه شان!
که ز ما جا ماندند
همه کودک ماندند
و رسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم
و غم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست.
[ یک شنبه 15 / 6 / 1398برچسب:جملات زيبا،پاييز, ] [ 12:15 AM ] [ Maedeh ][ |
||||
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |